هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش کشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
با واسطه سلام برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روسری ات را تکانده ای
می رقصی و برات مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای
بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من ...
امروز عصر چای ندارم ...تو مانده ای
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو برخورد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنـــگ در آغوش بگیرم که بمیرم
از زندگــی بی تو گریــزانم و بیزار
آنقدر که بگذار بمیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورده چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
گریه های امپراطور از استاد فاضل نظریه
از چشمان من هیجان را گرفته ایـد
این روزها عجب خودتان را گرفته اید
اردیبهشت نیست که اردی جهنم است
لبهای سرخـتان که دهـان را گرفتـه ایـد
خانم جسارت است ببخشید یک سوال
با ا خـمـتان کـجای جـهان را گرفـتـه ایـد
خانم شما که درس نخواندید پس کجا
کـی د کـترای زخـم زبـان را گرفـتـه ایـد؟
خانم جواب نامه ندادید بس نبود
دیگر چرا کبـوتـرمان را گـرفتـه ایـد!
خـــــانم اجــا لــتـاً بـرویـــم آخــر غــزل
نه اینکه وقت نیست امان را گرفته اید....!
"محمد علی پورشیخ علی"
این شعرهای زیبا از وب اشک شیرین به امانت گرفته شده است.